-
کوچ ابد مرد ادب ایل و فریدون فرهنگ
سید غلام بلادی
-
یاسوج؛ شهری که شیخ شاخصش پیشهزن بود!
محمد مختاری
-
جزای نیکی جز نیکی نیست
جبار چراغک
-
زیبایی بر بستر فاجعه
سید غلام بلادی
-
«لذت وقیح»
امراله نصرالهی
-
زنان و دولت چهاردهم
سیده فرزانه آرامش
-
شاقول اصلی در ماجرای قتل دکتر داوودی
فضلالله یاری
-
در این محنتسرا نابههنجاران و کج روان بزرگ شمرده شدهاند
پریچهر زعیمی
-
بیوه زنان
آفتاب افریدون
-
خلاصهای از مصاحبه با انقلابیون
علیرضا کفایی
تهمینه (قسمت بیستوپنجم)
ضمن پوزش از خوانندگان گرامی، خلاصهی قسمتهای قبل خدمتتان ارایه میشود.
افتونیوز ؛غلامعباس موسوینژاد
"بیگم"، دختر جوانی که در یکی از روستاهای حومهی شهر دهدشت متولد میشود و بعد از سرگذشت تلخی که از کودکی در دفتر اقبالش نوشته شده بود، با مردی همسنّ پدرش زندگی را آغاز میکند. پس از مدّتی، تنها حامیاش دایی اسداللّه که حکیم و داروشناس بود را از دست میدهد و مجبور میشود تهمینه ـ همسر داییاشـ را به خانه خود ببرد.
در ابتدای زندگیاش با چالشهایی مواجه میشود و همراه تهمینه ـهمسر دایی مرحومشـ زندگی را میگذراند.
تهمینه در واقع دوست، همراه، مادر و مربّی بیگم است...
و اینک ادامه داستان:
شمایلِ زبون بسته! نمیدونست وضعیت بچّهش چطوره!. وقتی بچّه رو گذاشتن بغلش؛ تا متوجّه شد دست و پاش لَهمه۱ (lahmeh)، جیغ زد، گریه کرد و گفت نمیخوام اسم داییم روی این بچّه باشه.
خاله تهمینه با ناراحتی گفت: "اگه خدا یه لهمی هم به من میداد، شاکرش بودم!."
گفتم خاله! حبیب کیه که اینقدر شمایل صحبتشو میکنه!؟
گفت: حبیب یه جوون خوش قدّوبالا بود که سینهش مثِ بردهر (bardehar) پهن بود و کَمَرش مث کمر گُنج۲ (gonj) باریک بود. توی تنگتکاب، همراه قافله داشت میاومد که طریده به قافله حمله میکنه و حبیب باهاشون درگیر میشه. یکی از دزدا با خنجر به شکم حبیب میزنه. با مقاومت حبیب و عموش دزدا فرار میکنن و قافله به سلامت میرسه بووا۳ (bowã). حبیب، رو به قبله دراز میکشه و یه انگشتر از توی شالش در میاره و میده به حسنعلی و میگه اینو بده به خاتون و بگو حلالم کنه!. حسنعلی میگه پناه بر خدا!. چی شده حبیب خداحافظی میکنی و...!؟ یهوقت حسنعلی میزنه توی سرش و میگه حبیب مُرد!. وقتی شال حبیب رو باز میکنن، می بینن که شکمش پاره است و برای اینکه قافله به منزل برسه به روی خودش نیاورده که زخمی شده!. جسدشو گذاشتن توی دخمه۴ (dakhmeh) و بعد از سه سال بردنش کربلا.
یهقدری گندم گمنه (gemneh) درآوردم که گمنه درست کنم و از گوشت کُرزَونی۵ (kor zawni) که شمایل بهمون داده بود، بریزم توش. داشتم تمیزشون میکردم که سنگریزهای، چیزی توشون نباشه که محمود و شمسی با یه تنهی درخت اومدن خونه.
محمود به سید گفت میخوام یه خیش برام بتراشی!. سید چوبو نگاهی کرد و گفت: اینکه چوب بیده!. به درد تراشیدن نمیخوره!. شمسی گفت: پس برامون سرکو۶ (ser ko) درست کن!. سید خندید و گفت: چوبش سسته و زود از هم وا میره و ترک برمیداره...
شمسی و محمود، مأیوس شدن و رفتن. اما هنوز از حیاط بیرون نرفته، دعواشون شروع شد. محمود میگفت که بهت گفتم به درد نمیخوره ولی قانع نشدی!. سید، محمودو صدا زد و گفت بیا!.
بعد بهش گفت که دو سه روز دیگه برات درستش میکنم. تیشه رو تیز میکنم و میتراشمش...
دمدمای پاییز، هنوز هوا سرد نشده بود که گردوخاک و باد، نمیذاشت کسی بره بیرون. میگفتن که شترل دالو و برن۷ (shetoral dalou va baren).
باد و گردوخاک، چند روز طول کشید. گاهی هم گلگلیله۸ (gal ga lileh) دور خونهها میپیچید و سفره یا پارچهای را با خودش به هوا میبرد و توی خونهی کسی دیگه مینداخت. هرکسی چیزی افتاده بود توی خونهش، از بقیه سراغ میگرفت و گاهی هم صاحبش پیدا نمیشد و میدادن به فقیر.
وزشِ باد تمومی نداشت و گردوخاک و خاشاک، همینجوری تو هوا میچرخید. بعد از چن روز، چشمای سید اذیت شد. شب، چای سردشده ریختم داخلِ چشمش تا گردوخاک رو بیرون بکشه.
ایلها که از سردسیر برگشتن، هرکسی قوموخویشی داشت، به دیدنش میرفت. از تلیون، هیچکس به خاطر مرگ اسداللّه به سردسیر نرفته بود. کا مُندنی۹(kã mondani)، دوستِ سید بود. وقتی از سردسیر برگشت، یه مقدار قارچ، بُنسُهر۱۰ (bon sohr/lizak) و جاشیرِ۱۱ (jashir) خشکشده برامون آورد.
یه چایی خوشرنگ درست کردم و گذاشتم پیش خودش و سید.
هنوز خورشید یه نین۱۲ (nain) بلند بود که هَیبِله۱۳ (hai belah) اومد که گلهی میر بَرات (barãt) گرگی شد۱۴. پیر و جوون رفتن کمک. هشت گوسفندو گرگا دریدهبودن. گرگ حریصه، به اندازهی نیازش نمیخوره، به هر گوسفندی میرسه یه آسیبی بهش میرسونه و میره. هرکسی با کارد و سنگ، تلاش میکرد از حرومشدن گوسفندا جلوگیری کنه.
پوست گوسفندا رو کندن. توی تمام خونهها بوی کبابِ میش میاومد. خدا میدونه چقدر زنای حامله به جونِ گرگا دعا کردن! یه دلِ سیر گوشت و قَوُرمه۱۵ (ghawormeh) خوردن. خیلی گوشت دوست داشتم و حسابی و حریصانه میخوردم. یادمه میر علنقی بهم گفت بیگم! آرومتر بخور! "نه کُم توشه ایورداره، نه تِیَه تماشا!" ۱۶ گفتم سید این یعنی چه؟
- یعنی هرچقد هم غذای خوب و خوشمزه بخوری، شکم برای فرداش نگه نمیداره و فردا دوباره گشنهت میشه و هرچیزیو هم ببینی، بعد از اینکه چشمتو ازش برداشتی، فراموشت میشه و از یادت میره. پس خیلی حریص نباش که شکم برای آینده توشه نگه نمیداره.
تا دو روز، ظهرا کباب میخوردیم و شبا قورمه. اونقد که دیگه از خوردن گوشت بدم میاومد. نمیدونم چه حکمتی داره که آدمی هرچقد نون میخوره، از نون بیزار نمیشه و با هر غذایی نون میخوره. از بس تو این دو شب که قورمه خوردیم دلپیچه گرفتیم. البته فکر نکنم غذایی خوشمزهتر از قورمه توی دنیا باشه. مخصوصاً اگه "داریگرم"ش۱۷ (darigarm) تمیز و تازه باشه. بوی عطرِ پیازداغ با داریگرم و روغن گوشت تا یه رو رَه۱۸ (ya roo rah) میرفت. دوتا دنبه هم بیبی قمر برامون فرستاد که باهاش بجیله۱۹ (bejileh) درست کردم. هنوز مزّهش توی دهنمه. ای روزگار! انگار همین دیروز بود. روزای سیربودنمون، خیلی کوتاه بود. چون شاید سالی، یکیدوبار، سیر میشدیم وگرنه گرسنگیمون که دایمی بود. گاهی، در گرفتاریا، اسممون یادمون میرفت اما گرسنگی دایماً برامون یاد آوری میشد. زمستون، فکر میکردیم بهار سیر میشیم. بهار، فکر میکردیم تابستون سیر میشیم و پاییز فکر میکردیم زمستون. تمام زندگی ما با گرسنگی گره خورده بود. شب با این امید میخوابیدیم که فردا روزی، شکممون از عزا درمیاد. ولی در طول عمرمون شکممون عزا دار بود و چشممون آرزومند یه سفره، که نگرونِ تمومشدنش نباشیم! اما انگار خدا، توی طالعمون گرسنگی نوشته بود.
کا مندنی زبون بسته، دو روز پیش ما موند و حسابی گوشت خورد.
معلوم نبود تا چنوقت دیگه، گرگِ پدربیامرزی به گلهی یه میربراترنگی حمله کنه، تا ما دوباره سیر شیم... وقتی کا مندنی میخواست بره خونهشون، یهمقدار قند و چایی و دوشاب، براش گذاشتم توی خورجین که با خودش ببره.
سید، بندهی خدا، برای اینکه زندگی محمود و شمسی خراب نشه رفت خونه میر حاتم (hãtom) و یه چوب خوبی پیدا کرد و از صبح تا شب تیشه زد تا یه سرکو درست شد. بعد بهم گفت برو اینو بده شمسی و بیا. اینا دنبال یه بَهونهای برای دعواکردن میگردن. فامیلا هم باید تلاش کنن که بَهونهبُر۲۰ (bahooneh bor) بشن، تا مردم از شرّشون در امون باشن. باورت میشه بیگم!، شمسی و محمود از بچّگی با هم دعوا میکردن!؟. دعواشون بیش از اونکه علّتی داشته باشه، براشون عادت شده. اگه یه روز دعوا نکنن، حالشون بده و شب خواب به چشمشون نمیاد.
وقتی سرکو رو به شمسی دادم، محمود رو صدا زد و گفت: ریت سه! ۲۱(rite seh)، دیدی چه سرکوی خوبی درست شد!؟ محمود هم گفت: حتماً بابات درستش کرده؟!. شمسی هم به بابای محمود یه چیزی گفت و دوباره دعوا...
بدون دخالت توی دعواشون، از خونه بیرون اومدم. اونقد که دعوای محمود و شمسی صدمه داشت؛ نه گرگ به گلههامون آسیب رسونده بود و نه مرگ به بچههامون. صبحونهشون با دعوا شروع میشد، موقع چاس۲۲ (chãss) دعوا بود، بعد از شام هم تا دعوا نمیکردن خوابشون نمیبرد.
هوا کمکم رو به سردی گذاشت و پاییز با گردوخاکِ فراوون از راه رسید. همیشه منتظر بودیم که تو فصل پاییز، مرگ با هوای سردِ پاییزی همراه بشه و چننفرو با خودش ببره. سرماش اومده بود ولی گوشِ شیطون کر!، انگار خبری از مرگومیر نبود.
عصر، با خاله تهمینه رفتیم کنار آب که ظرفا رو بشوریم. یه مقدار ماسه ریختم توی قابلمه که بسابمش و تمیزش کنم. خاله گفت اینکارو نکن!، ظرف هُنکاره۲۳ (honkareh) میشه!
پرسیدم یعنی چه خاله!؟. گفت: اگه یه بار با ماسه بشوری دیگه فقط با ماسه تمیز میشه و اگر ماسه گیرت نیاد دیگه تمیز نمیشن.
متوجّه منظورش نشدم ولی حرفشو گوش دادم.
وقتی رسیدیم خونه، سید داشت اذون میگفت. متوجّه شدم نمازشو نخوند. نماز که خوندم، چراغو بردم پیش سید، نگاهم به صورتش افتاد، حس کردم بند دلم پاره شد و از هم وا رفت. پرسیدم چی شده؟
گفت: ای کاش هیچ خویشوقومی نداشتم. ای کاش پرنده میشدم و از این دیار پرواز میکردم و میرفتم یه گوشهای برای خودم زندگی میکردم. دیگه از جونم سیر شدم. باید از اینجا بریم بیگم!
صورتش زخم بود و پیرهنش پاره شده بود.
بدن برهنه میرعلنقی، از لباسش سفیدتر بود. جای سنگ و چماق روی بدنش مثل نیلوفرِ کبود، نقش انداخته بود.
بین شونههاش یه شیار گود بود که معلوم بود با یه تیزی زخم شده. دهنِ زخمو که دیدم، از حال رفتم. خاله تهمینه اومد و زخمشو بست.
حالم که بهتر شد اومدم پیشش و دستشو گرفتم. روی دست راستش، خون خشک شده بود. گفتم خدا خونهی ظالمو خراب کنه. سید! بیا بریم دوریزگون، یا بریم کوشک پیش ستاره!. گفت: نه باید برم جایی که گذرم هم به اینجا نیوفته. نمیدونم برم شکایت بستگانم را به کی بگم؟ دیگه نمیتونم تحملشون کنم.
شب تا صبح، سید از دردِ دندهش ناله کرد و من و خاله تهمینه، "نمدتون"ش۲۴ (named taown) میکردیم.
یه تیکه نمد میذاشتیم تو آب نمک و میذاشتیم رو بدنش.
اون شب، بدترین شب زندگیم بود. خودم از دست روزگار به سید پناه آورده بودم، حالا که تکیهگاهمو اینجوری میدیدم، اگه بندِ جونم دستم بود، ولش میکردم و خودمو راحت میکردم. مگه یه تیکه زمین چقدر ارزش داره که آدم عموشو اینجوری زخم و زیل۲۵ کنه؟!.
پانوشتها:
------------
۱- لَهم: معلول حرکتی.
۲- گُنج: زنبور، در فرهنگ بومی برای اغراق در باریک بودن کمر کسی، به باریکی کمر زنبور مثل میزنند.
۳- بو وا: روستایی در غرب شهر دهدشت. در قدیم یک منزل مانده به دهدشت.
۴- دَخمَه: مکانی مقبرهمانند که بر عکس قبور بر سطح زمین میساختند وجسد را به امانت در آن قرار می دادند تا پس از آنکه جسد گوشتش را از دست داد، استخوانهایش را در کفن پیچانده و به کربلا یا مکانی که متوفی وصیت کرده بود، منتقل کنند.
۵- کُرزونی: کُر، به ضم کاف یعنی پسر، کر زونی یعنی زبون بچرخونی و خبر تولد پسری را بدهی مژدگانی دریافت کنی. گاهی به ولیمهای که بعد از تولد فرزند پسر میدهند یا هدیهای که به فردی که خبر تولد فرزند میدهد، هم گفته میشود.
۶- سِرکو: هاون بزرگ. تغییر یافته سیرکوب هست. ظرفی برای پودر کردن ادویه که از تنهی درخت ساخته میشود. بدین شکل که داخل آن را خالی میکنند و ظرفی استوانهای، به ارتفاع حدود پنجاه سانتیمتر درست میکنند و برای خرد کردن و ساییدن کشک، پودر کردن داروهای گیاهی، کوبیدن و لهکردن حبوبات و... مورد استفاده قرار میدهند.
۷- شِترَلِ دالو وَ برن: شترهای پیرزن برای جفتگیری همدیگر را دنبال میکنند و گردوخاک میکنند. چون حیوانات به صورت گلهای زندگی میکردند، هنگام جفتگیری معمولاً چندین حیوانِ نر، دنبال حیوان ماده میدویدند. این رفتار گاوها در روستاها به گابری (gã bari) معروف بود. وَ بَر: در بر کشیدن، همبستر شدن.
حیوانی که آمادهی جفتگیری بود، یا علایم و رفتارهای آماده بودن را نشان میداد، میگفتند که حیوان وَبَر هست.
۸- گَلگَلیله: بصورت گل گلیله تلفظ میشود. گِردباد، گردوخاک پیچنده درهم.
۹- کا مُندنی: -کا- پیشوندی برای اکثر آقایانِ غیر سید در فرهنگ منطقه. کا جعفر، کا شیرو، کا غلام و... که به غلط به کاید یا قائد ترجمه شده است.
۱۰- بُنسُهر: بن سُرخ با نامهای دیگر مانند لیزک، «پیاز یزدی» ، « لپو» و «سوره بنه» (کُردی) گیاهی است شبیه به تره که در کوهها میروید وانتهایش قرمز کم رنگ بوده که به همین دلیل آنرا بن سرخ یعنی انتها سرخ می نامند. به صورت تازه و خشکشده درون پلو استفاده میشود و طعم مطبوع و مزهی خاصی به غذا میدهد. خشکشدهی آن را بصورت پلولیزک مانند شویدپلو استفاده میکنند. عطر خوبی به غذا میدهد و برای باز کردن مجاری ادراری بسیار مفید است.
۱۱-جاشیر (جوشیر) با نام علمی Prangos Ferulaceae گیاهی است پایا و از خانواده چتریان. این گیاه که در استان کهگیلویه و بویراحمد به صورت طبیعی رشد میکند به دو صورت جاشیر خوراکی و غیر خوراکی (علوفهای) رشد میکند. مردم استان از نوع خوراکی آن برای مصارف دارویی وخوراکی استفاده می کنند. جاشیر بعد از آب پز کردن و چندبار عوض کردن آب آن برای از بین رفتن تلخی، با پیاز داغ تفت داده و به همراه نان مصرف می شود.
۱۲-یه نین: یک نی، به بلندی یک نی (بهطور تقریبی۲ متر).
۱۳- هَیبِلَه: بصورت هَی بِلَه. در واقع یعنی آهای!! و بله، یا فریاد کمک و بلهی پاسخ. فریاد برای کمک خواستن، فریاد آی کمک!!
۱۴- میربرات: به سادات منطقه بر حسب نام و آوا و راحتی تلفظ و بعد از گذشت دورهی جوانی یا برحسب احترام و عزّتی که داشت، کلماتی مانند میر، مخفف امیر در ابتدای اسمشان اضافه میکردند. مثلاً میر قادر، میرکاظم و... معمولاً این لقب، به جوانان اطلاق نمیشد.
۱۵- قَوُرمه: بصورت قَ وُرمِه تلفظ میشود. گوشت را تکهتکه میکردند و در ظرفی روی حرارت میگذاشتند و بدون افزودنیهای دیگر ـتنها با پیاز و ادویهـ با چربی گوشت سرخ میشد و هنگام سرو کردن آن را روی نان (به عنوان بشقاب) میریختند و مصرف میکردند.
۱۶-نه کُم توشه ایورداره، نه تِیه تماشا: نه شکم غذا را نگه می دارد و نه چشم، دیدن چیزی را. کنایه از گذر زمان و ناپایداری دنیا و دعوت به بیاعتنایی نسبت به دنیاست.
۱۷- داریگرم: زَردچوبه یا زَرچوبه
یا زَردهچال (نام علمی: Curcuma longa) نوعی گیاه و ادویهای است که از آن گیاه تهیه میشود. زردچوبه از رده زنجبیلوارها (Liliopsida)، راسته زنجبیلها (Zingiberales)، تیره زنجبیلیان (Zingiberaceae)، گونه زردچوبهایها (Curcuma) است.
پودر زردچوبه به رنگ زرد تیرهاست که یکی از پرکاربردترین ادویه ها بهشمار میرود. رویشگاه اصلی این گیاه هند است و قسمت اصلی ادویه معروف کاری را که در بسیاری از غذاهای هندی به کار میرود، تشکیل میدهد.
۱۸- تا یه رو رَه: تا یک روز راه. یعنی صدایی آنقدر بلند که مسافت یک روز راه رفتن (۳۰ تا ۴۵ کیلومتر) را طی کند و به شنونده برسد. کنایه از صدای بسیار بلند.
۱۹- بِجیله: تکههای دنبه گوسفند را در ظرفی میریختند وحرارت میدادند و بعد از آبشدنِ روغن مقداری از دنبه بهصورت تکهای اسفنجی و پفکیِ سبک برجای میماند که به دلیل جلز و ولز کردن زیاد، آن را بجیله مینامیدند. نامی آوایی که مُعرّف حرکت تکههای دنبه در ظرف داغ هست.
۲۰- بَهونه بُر: بهانه کسی را از بین بردن یا بریدن راههای بهانه. مانع بهانهگیری شدن.
۲۱- ریت سِه: رویت سیاه باد!. سیه روی و شکست خورده هستی. سیاهی صورت کنایه از نتیجهی نادرست گرفتن، مرتکب خطا شدن و روسفیدی کنایه از سربلندی و سرافرازیست. لفظی عامیانه به معنی حالا متوجّه اشتباهت شدی؟ روسیاه شدی؟. گاهی به هنگام صحبت میگویند که (ری سه وابیده) روسیاه شده، به طنز یا برای تنبیه و یا نوعی آگاهی دادن مثل حواست باشه یا توجّه کن!.
۲۲-موقع چاس: چاس یعنی چاشت یا نهار. موقع چاس: موقع نهار. نهاری که موقع اذان ظهر خورده میشود.
۲۳- هُنکاره: در بعضی لهجه ها هُمکاره یا هوکاره بیان می شود. عادت کردن، به چیزی وابسته شدن. در این رفتار یعنی شستن ظرفها به این معنی است که اگر ظرفها با ماسه یا هر چیز زبری شسته شوند؛ با خراشهای کوچکی که زبریِ ماسهها روی ظروف ایجاد میکند هنگام شستن بعدی باید با همان وسیله شسته شود و از طرفی خراشهایی که ماسه و اسکاج روی ظروف ایجاد می کند باعث زودتر کثیف شدن میشود و از حالت صیقلی و لغزندهبودن سطح ظروف میکاهد.
۲۴- نمدتون: با نمد گرم حرارت دادن. تونیدن مصدر فعل است. تون، بِتونِش (امر)، تونامِش( ماضی) و... کمپرس آب گرم با تکهای نمد که در آب گرم و نمک فرو کردهاند. یکی از بهترین درمانها برای جلوگیری از خونمردگی و کاهش التهاب و ورم اندامها بهخصوص غضروفها و مفاصل هنگام آسیبها.
۲۵- زخم و زیل: زخم و زیل . [ زَ م ُ ] (اِ مرکب ، ازاتباع ) (در تداول عامه) جراحت فراوان. زخم بسیار. زخم و زیلی ؛ زخمی. زخمین. پر از جراحت. زخمگین و زخمالو.
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 پیام تسلیت وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات در پی درگذشت فریدون داوری شاعر آئینی و انقلابی
- 2 پذیرش ۴۹۰ دانشجو معلم در دانشگاه فرهنگیان کهگیلویه و بویراحمد طی امسال
- 3 نقش میدان گازی مختار بویراحمد در رفع چالش ناترازی انرژی
- 4 پذیرش بیش از دوهزار دانشجو در دانشگاه آزاد یاسوج طی سال تحصیلی جدید
- 5 تدوین برنامه توسعه و پیشرفت کهگیلویه و بویراحمد
- 6 باند مالخران در دام پلیس کهگیلویه
- 7 کهگیلویه و بویراحمد تنها استان فاقد مجتمع فرهنگی کودک و نوجوان
- 8 تخریب ۵۰۹ فقره ساختوساز غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- معاون فرهنگی و اجتماعی معاون اول رئیس جمهور در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- «نادر منتظریان» در گذشت شاعر و ادیب هم استانی را تسلیت گفت/+متن پیام
- رونمایی از ۱۲ کتاب جدید در شهرستان کهگیلویه/ از«آیین آزادگی» تا«سلطه نمادین علیه زنان» و «دلنوشتههای جادهای استان»
- استاندار: زیرساخت های حفاظت از جنگل های کهگیلویه وبویراحمد افزایش یابد
- طرح کاهش تعرفه واردات خودرو در صحن مجلس
- فرماندار دنا: مدیران خسته و بینظم را محترمانه بدرقه میکنیم
- غبارروبی گلزار شهدای گمنام گچساران به مناسبت هفته بسیج/ تصاویر
- تشریح بیمه "زنان خانهدار و دختران" از زبان سرپرست تامین اجتماعی گچساران
- پیشرفت ۸۰ درصدی پروژه ایمن سازی و رفع نقاط حادثه خیز سپیدار - بنستان محور یاسوج - دهدشت
- مارگون با ۷۰ برنامه به استقبال هفته بسیج میرود/ جزییات
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!